salehi

دکتر جواد صالحی فدردی
دانشیار گروه روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد /

 

به مناسبت محرم و قيام امام حسين (ع)، مختصري درباره "آزادي" مي نويسم.


بسياري از مردم سوال "آزادي چيست؟" را بر حسب سنت فكري رايج، با اشاره به حق آزادي در انتخاب رفتارهاي دلخواه خود در برابر محدوديت هاي اجتماعي، پاسخ مي دهند. اما اين نه تعريف آزادي است و نه به منشا آن اشاره دارد. اين تعريف، با احساس خطري كه ايجاد مي كند، عده اي را به انكار چنين حقي نيز وادار كرده است. آيا آزادي، يعني همين كه من بتوانم با پوشش دلخواهم بيرون بروم و يا اين كه انتقادم را از دولتمردان در كوچه و خيايان بگويم يا در روزنامه چاپ كنم؟ آيا آزادي يعني، آزادي در هر نوع رابطه اي كه منع يا محدوديت هاي خاسته از اجتماع، مذهب يا فرهنگ دارد؟


جالب است كه تجربه آزادي هايي از اين قبيل در جوامع اومانيستي، با ظهور عيني هدونيسم و هيپي گري، با لذت فراوان براي افراد اما رضايت اندك و بلكه نارضايتي و شكست براي ايشان و اجتماع بزرگتر همراه بود. به گونه اي كه اين قبيل آزادي ها در تجلي فردي و اجتماعي خود، مانع از رشد و توسعه انساني افراد و جامعه بزرگتر ايشان مي گشت. پس اگر اين قببل آزادي، فاقد مبناي نظري و عملي سازنده و سالمي است، كرام نوع آزادي است، كه رشد، كرامت و رضايت و خرسندي عميق انسان را بدنبال خواهد داشت؟ كدام آزادي است كه تعريف آن، به محدوده هاي بين فردي و قراردادهاي عمدتا بي منطق بشري وابسته نيست؟ آن كدام آزادي است كه مورد احترام تمام جوامع بشري است و قرنها چنين آزادگي مورد ستايش همه خردمندان قرار خواهد گرفت؟ آزادي چيست؟


و اما ... آزادي را بسياري "حق انتخاب" معني كرده اند. اين كه من بتوانم بين خوب و ناخوب، درست و نادرست، و حتي حق و باطل دست به انتخاب بزنم. مثلا، بين ايمان و كفر، بين سلامت و بيماري، بين آزادي و اسارت، "آن چه را كه دلم مي خواهد" انتخاب كنم. و آن چه كه دلم مي خواهد به كسي ربطي ندارد، چون اين احساس من است و انتخاب من! پس سوال دومي مطرح مي شود كه اگر آزادي به حق انتخاب، مربوط مي شود، پس مبناي انتخاب درست چه بايد باشد؟ احساس يا هوش، خرد، نظر جمعي يا گفته هاي افراد خاص؟ كدام يك؟


... نكته ديگر آن كه مسوليت اين انتخاب با كيست؟ كم نيستند افرادي كه در جريان زندگي و انتخابات خود، به مسوليت خويش واقف نيستند يا آن را نمي پذيرند. در شكل افراطي اين مشوليت گريزي، انفاقات خوب، محصول شانس، تصادف، يا لطف ديگران است و اتفاقات بد، محصول سياه بختي، جفاي روزگار، بي مهري و يا خيانت پيشگي ديگران. اين دو تفسير ممكن است به تنهايي يا با هم در افراد ديده شود. فعلا به مباني تربيتي و شكلهاي بيمارگونه چنين اعتقادات مسوليت گريزانه اي نمي پردازم. اما وجه مشترك اين گونه گريزها، احساس تهديد براي ارزش خود است. اگر من مسولم و من انتخاب مي كنم (و من آزادم) پس اگر اشتباهي رخ داد، اين منم كه بايد پاسخگو باشم و محاكمه در دادگاه وجدان خود، گريزناپذير است. پس به وجدان ديگري متوسل مي شويم و اگر اتفاق بدي افتاد، وي را محاكمه مي كنيم؛ حتي اگر خدا باشد!
پس اين كدام آزادي است كه اعتقاد بدان با آگاهي، حق انتخاب و پذيرش مسوليت شخصي و شجاعت ماسخگويي همراه است؟


آزادي چيست و منشا آن كدام است؟
معناي آزادي(Freedom) در خود واژه نهفته است. آزاد كسي است كه فاقد قيد و بند است، در زندان نيست و اسارتي را تحمل نمي كند.
اما منشا آزادي در درون خود فرد است نه در بيرون وي.


پس آزادي، ابتدا يك نياز و سپس يك انگيزه نيرومند است. و اگر بپذيريم كه انسان با پتانسيل و توان بسيار براي رشد همه جانبه به دنيا مي آيد، پس آزادي يعني نياز انسان براي رهايي از محدوديت هاي "خود" و گسترش و بسط دامنه "خود." اين مبناي آزادي است. هنگامي كه از گسترش خود سخن مي گوييم، "رشد" و "سلامت" را يكجا داريم. پس اين جهتگيري آزادي نه تنها مانع رشد و سلامت خود نيست، بلكه متضمن آن است. فرد در جنين فضايي مراقب سلامت خود است. در چنين فضايي، رشد سالم و گسترش "خود" من و مراقبت از آن، في نفسه نه تنها به رشد ديگران آسيبي نمي رساند بلكه متضمن سلامت ديگران و مراقبت از آن نيز هست. آزاده كسي است كه در راستاي گسترش و بسط همه جانبه خود، بي آن كه آزادي ديگران را محدود، فداي خود، يا مورد سوء استفاده قرار دهد، اهداف متعددي را در حيطه هاي مختلف زندگي و با "شوق و اشتياق" پيگيري مي كند. چنين فردي، "خردمندانه: عمل ميكند چون حتي با رشد دادن افراط گونه يك حيطه از زندگي خود، مانع نياز به آزاد-سازي توان رشد خود در حيطه هاي ديگر زندگي و رشد خودش نمي شود. چنين فردي، به خود اسارت نمي دهد، پس نسبت به خود ظالم نيست، پس نمي تواند نسبت به ديگري ظالم باشد و آزادي و حق انتخاب ديگري را محدود كند. از چنين ذاتي، استبداد، ميليون ها فرسنگ فاصله دارد. خود فرد به شكل مراقبت شده اي ترييت مي شود و در اين تربيت، "ادب" از فرايند تاديب جداناپذير است. به همين دليل فرد آزاده، نه تنها "خود شكوفا"ست بلكه به غايت مودب و به غايت متواضع است. چنين فردي به يك ارزش زنده است، زيرا اين ارزش، مبنا و سوخت لازم براي هرگونه رشد سالم در ابعاد ديگر وجود و زندگي است. اين ارزش، "حال خوب" آزادي و آزادگي است و دركي كه از اهميت آن حاصل مي شود، "رضايت" از آزادگي را بدنبال دارد. رضايتي كه ارزش تحمل چالشها و سختي هاي فراواني را دارد.


براي لحظه اي به قدرت مخرب ساير نيازها و انگيزه هاي آدمي، در غياب چنين حالتي از آزادي در عمق وجود فرد و نقش جهت دهنده آن فكر كنيد. نياز به صميمت و عشق (انگيزه پيوند جويي)، نياز به قدرت، نياز به امنيت و بقا، نياز به تفريح و حتي نياز به معنويت (انگيزه جستجو و توسل به ماوراء). گمان نمي كنم كه نتيجه مخرب تلاش و حركت براي رسيدن به ساير نيازهاي فوق، بدون محوريت آزادي (آن گونه كه در فوق توصيف شد)، بر كسي پوشيده باشد.


تاييد مي كنيد كه نياز بالاي برخي افراد به قدرت و كنترل، در غياب آزادگي، به چه ويژگي هاي شخصيتي نامطلوبي در فرد و به چه آسيب هاي بزرگي در روابط با ديگران ختم مي شود. مصاديق تاريخي بسياري در اين راستا وجود دارند. چه بسا عشق هايي كه به آسيبهاي جدي براي خود فرد و معشوق بينوا همراه بوده اند. و چه سياستمداران قدرتمتدي كه به لحاظ عدم برخورداري عميق رواني از خصيصه آزادب، ملتها را به فجايع جبران ناپذيري كشانده اند. در خصوص بقيه نيازها و انگيزه ها هم داستان از همين قرار است.

انسان هايي كه آزادي را فداي شكم، رفاه، مقام و حتي امنيت مي كنند. آنهايي كه محبوب ترين گروه قدرتمندان غيرآزادند، و ديكتاتورهاي كوچك درونشان به خلق ديكتاتورهاي بزرگ بيرون ختم مي شود.


و اما اديان و ادعاي ايشان، كمك به رشد و سلامت آدمي و روابط وي است. از اديان غير الهي بگذريم. پس قرار است دين، بشر را آدمي گسترده تر، رشد يافته تر، خردمند تر، مودب تر، مهربان تر نسبت به خويش، ديگران و دنياي پيرامونش كند. دين الهي، اين هدف را در يك بستر ارتباطي دنبال مي كند: ارتباط بين خدا و بشرخداوند غير آزاده كه صرفا جبار و قهار است حتي براي لحظه اي نمي تواند در اين كار موفق باشد. حتي قهر چنين خدايي بايد با ملات آزادي و آزادگي شكل گرفته باشد. خدايي كه خود خردمند است، فاقد محدوديت است (حتي در بعد زمان)، مهربان است، آفريننده است و منشا خير براي همه موجودات.

بخشنده ترين و مهربان ترين و آزاده ترين در اوج قدرتي بي همتا. در چنين رابطه اي اجبار جايي ندارد حتي در پذيرش اولوهيت و دين. خداوند مسوليت، حق انتخاب و پذيرش دين خويش را منوط به شعور و آگاهي و تصميمگيري بشري كرده است كه مخلوق خود اوست. پس به او آگاهي مي دهد، راه و چاه را نشانش مي دهد و همه غايت را در لقاي خويش معرفي مي كند، نهايت رشد و بسط خود، در بستر آزادي و آزادگيدر چنين فضايي، آزاده بي دين و بي دين آزاده، تركيبي ناممكن و ناميسر است. با هر قومي بايد در سطح فهمش سخن گفت: "اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد!" اين سخن طلايي ترين و عميق ترين سخن بشري است كه در آستانه فدا كردن همه مظاهر هستي اش براي تحقق "آزادي" است و چه زيبا و مودبانه چنين مي كند. درود بر تو و رهروانت، يا حسين!

 

نوشتن دیدگاه

ارسال