1159230 874

جلوه اي از مبارزه امام علي (علیه السّلام) با طاغوت ها
احتياج دارد اسلام به اينكه فدا بدهيم براي اين اسلام. از صدر اسلام تا حالا چه نفوس طيبه اي فدايي شدند. حضرت امير كه جنگ كرد و در صفين هجده ماه با معاويه جنگ كرد و چه قدرها بيشتر از ده هزار نفر كشته دادند و كشتند خيلي بيشتر. معاويه يك مردي بود كه مي گفت كه من مسلمانم و من خليفه پيغمبر بايد باشم و نماز جماعت مي خواند و امام جمعه بود و همه اين كارها را او انجام مي داد همه اين ظواهر را انجام مي داد؛ معاويه ظواهر را خوب حفظ مي كرد مثل يزيد نبود كه ظواهرش هم ناجور بود ظواهر را حفظ مي كرد و اظهار اسلام هم مي كرد.
خوب چه شد كه حضرت امير به جنگ او پا شد براي اينكه يك ظالم بود كه مردم را استثمار كرده بود؛ رفته بود شام را گرفته بود مقابل حكومت اسلام و مردم را داشت به ظلم و به تعدي وادار مي كرد؛ چپاول مي كرد مال مردم را بيت المال را. حضرت امير تكليف داشت به اينكه با او جنگ بكند چه شكست بخورد چه شكست بدهد. حضرت امير ديگر مبالات اين را نداشت كه حالا من كه مي روم لعل شكست بخورم. وقتي ديد كه مي تواند حالا مقابل او بايستد لشكر كشيد و جنگ شد و بالاخره هم حضرت اميرـ در اينجا بايد گفت ـ شكست خورد.
سيدالشهدا ـ سلام الله عليه ـ وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي جائري در بين مردم دارد حكومت مي كند تصريح مي كند حضرت كه اگر كسي ببيند كه يك حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند ظلم دارد به مردم مي كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند هر قدر كه مي تواند؛ با چند نفر با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر و بساط هيچ نبود. لكن تكليف اينطور مي دانست كه بايد قيام بكند و خونش را بدهد تا اينكه اين ملت را اصلاح كند تا اينكه اين علم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد و تمام شد. خونش را داد و خون پسرهايش را داد و اولادش را داد و همه چيزهاي خودش را داد در راه براي اسلام.
مگر خون ما رنگين تر از خون سيدالشهداست ما چرا بترسيم از اينكه خون بدهيم يا از اينكه جان مي دهيم آنها هم در... سلطان جائري كه مي گفت: مسلمانم مسلماني يزيد هم مثل مسلماني شاه بود؛ اگر بهتر نبود بدتر نبود لكن چون با ملت آنطور مي كرد و مردي بود متعدي و ظالم وملت رامي خواست زيربار اطاعت خودش بي جهت ببرد سيدالشهدا لازم مي بيند كه سلطان جائر را سراغش برود ولو اينكه جان بدهد. همين است سيره انبيا؛ همين بوده است كه اگر چنانچه يك سلطاني جائر بر مردم حكومت مي خواهد بكند بايستيد در مقابلش و به هر چه به هر جا مي خواهد منتهي بشود بايد برويم سراغش و نهي از منكرش و امر به معروفش كنيم و بكغشيم او را پايين از اين تخت باطل. پس ما مبالاتي نداريم در اينكه كشته مي دهيم كشته بدهيم ؛ البته بايد هم بدهيم.
آزادي و استقلال فداكاري لازم دارد. ما مي خواهيم يك ملت را آزاد كنيم ما مي خواهيم يك امت را آزاد كنيم ما مي خواهيم يك امت را مستقل كنيم ما مي خواهيم از زير بار آمريكا و انگلستان و روسيه بيرون برويم البته فداكاري مي خواهد جوان دادن مي خواهد حبس مي خواهد ده سال حبس مي خواهد. لازم است اين امور. همه چيز لازم دارد و ما اصلا در اين معني ناراحت نيستيم كه داريم حبس مي رويم جوانهاي ما دارند از بين مي روند؛ براي اينكه در مقابل (نا) حق است براي خداست. وقتي يك امري براي خدا شد و مقابل ظلم شد ما چه غمي داريم.
اصلا اين غمي ندارد كه ما براي خدا داريم كار مي كنيم و جوانهاي ما براي خدا دارند فداكاري مي كنند؛ هيچ ابدا از اين هراسي به دلتان راه ندهيد. وسوسه هاي شياطين كه خوب ما چه كنيم چه مي شود يا از اين حرفهايي كه شياطين القا مي كنند و بعضي شياطين هم مي گويند به ماها و به شما؛ هيچ ابدا. خودتان محكم بايستيد و هيچ هراس به دلتان راه ندهيد كه شما پيروزيد ان شاالله. چه كشته بشويم و چه بكشيم حق با ماست. ما اگر كشته هم بشويم در راه حق كشته شديم و پيروزي است و اگر بكشيم هم در راه حق است و پيروزي است. (1)

شمه اي از حكومت عدل علي (علیه السّلام)
يك قصه هم مال حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ است. قاضي اي كه خود حضرت امير نصبش كرده بود به قضاوت ؛ قاضي دادگستري اش بود يك شخصي رفت يك شخص يهودي رفت ادعا كرد به حضرت امير سر يك زرهي ؛ و قاضي طلب كرد حضرت امير را. حضرت امير رفتند با يهودي نشستند دوتايي آنجا. حتي (درباره) آدابش هم حضرت به او هي گفت كه تو به من زياد احترام نكن فرق نداريم ما با هم. نشستند با هم محاكمه كردند؛ قاضي حضرت امير را محكوم كرد كه بايد بدهي اين را؛ شما در تمام حكومتهاي دنيا (حضرت امام بوده آن وقت آن وقت خليفه بود سلطان بود قاضي اي كه خودش نصب كرده بود خواست او را كه بيا به محكمه قضا؛ رفتند. يهودي بود آن شخص غ طرفش ؛ با هم نشستند در محضر قاضي. قاضي بر خلاف حضرت امير راي داد؛ محكوم كرد حضرت امير را) شما در تمام اين حكومت هاي ديپلماسي حكومتهاي عرض مي كنم دموكراسي پيدا بكنيد يك حكومت اينطوري ؛ آن وقت بگوييد كه ديكتاتوري است. بله شما خيال كرديد كه حكومت اسلام اين حكومتي است كه در حجاز هست ! حكومت حجاز به اسلام مربوط نيست. اينها هم يك ديكتاتورهايي هستند كه با صورت مي خواهند بگويند اسلام. يا آني كه حالا در پاكستان ـ اين نظامي ـ آمده سرش نمي شود اسلام چيست (2).

گوشه هايي از زندگي علي (علیه السّلام)
آن هم حضرت امير با سلطنت ـ جسارت است كه من سلطنت به ايشان بگويم ـ با خلافت چندين مملكتي كه ايران يكي از آنها اين يك همچو دامنه اي آن وقت داشته سلطنت)حجاز يكي از آنها نمي دانم عراق يكي از آنها اردن يكي از آنها مصر يكي از آنها (بوده ايشان با اين دامنه سلطنت زندگي خودش را ببينيم كه آيا اين غمخوار ملت است يا اينهايي كه اينها مي گويند مقايسه بكنيد و زندگي شان را در تاريخ ببينيد. آني كه نقل مي كنند يك پوستي ايشان داشته است يك پوست گوسفندي داشته شبها خودش و عيالش رويش مي خوابيده اند؛ روز هم اين را مي گذاشتند آنجا براي شترشان علف مي ريختند. اين زندگي حضرت امير! در عمرش شايد يك را ـ به حسب نقل ـ مهر مي كرده آنجايي كه توي)صندوقچه (دفعه يك نان سيري نخورده باشد. آن وضع خوراك حضرت امير كه در آن جو بوده است مهر مي كرده است كه مبادا اينها باز كنند و يك چيز ديگر توي آن بريزند يك چربي يك چيزي كه اين مثلا به)نان (آن داخل اين بكند مهر مي كرده)خورشتي (واسطه ترحمي كه فرزندانش مي خواستند به پدر بكنند و زينب مثلا مي خواسته به پدر بكند كه دست نخورده باشد؛ اين خوراك حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ بود.
آن شبي كه شب فوت ايشان ضربت خوردن ايشان هست آن شب مهمان ام كلثوم مي گويند(2) بوده است ؛ وقتي كه برايش غذا مي آورند ايشان غذا براي افطارش مي آورد مي بيند كه نمك آورده و شير؛ مي گويد تو چه وقت ديدي من دو تا خورش داشته باشم يكي اش را بردار. مي گويند كه رفته است نمك را بردارد؛ گفته است: به جان من شير را بردار. با نمك دو لقمه دست برد و خورد. اين حكومت ماست حكومت اسلام است حاكم اسلام است ؛ آن هم حاكم كمونيست و ماركسيسم و اينهالله(3)

در آرزوي ايجاد حكومت عدل علي (علیه السّلام)
شما خبرنگارها در اين مدتها ملاحظه كرديد كه ملت ما از مركز تا هر جا كه چشم انداز باشد شهرستانهاي بزرگ و كوچك دهكده ها قرا قصبات همه با هم يك فكر و يك نظر و با اراده مصمم از ما مي خواهند كه رژيم سلطنتي كه يك رژيم پوسيده غير عقلايي است غير عقلي است و رژيم سلطنت محمدرضاخان همه مردم گفتند كه اينها بايد سراغ كارشان بروند؛ و همه مردم يكدل و يك جهت جمهوري اسلامي را مي خواهند.
ملت ما مسلم است علاقه مند به اسلام است عدل اسلامي را ديده است ؛ تاريخ ما از حكومتهايي كه در صدر اسلام بوده است خبر به ما داده است كه وضع حكومتها چه بوده است وضع حاكم چه بوده است. حضرت اميرالمومنين علي ابن ابيطالب كه حاكم بر يك يك ممالك بزرگ از عربستان سعودي گرفته تا مصر ايران عراق و سوريه و ساير جاها را داشته است همين)بوده است (صحنه بزرگ آن ( او دعوي كرده است و ادعا كرده است چيزي را قاضي)عليه (قاضي اي كه خودش قرار داده براي قضا وقتي كه يك نفر يهودي را خواسته و او هم آمده است در محضر قاضي و با يهودي در عرض هم نشسته اند و دادخواهي شده است و قاضي حكم)حضرت تسليم بوده است. يك همچو وضع حكومتي)آن حضرت (برخلاف حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ يعني حكومت وقت كرده است و در بشر معلوم نيست تحقق پيدا كرده باشد. و ما آرزوي يك همچو حكومتي داريم. يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد؛ عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگي اش پست باشد گرسنگي بخورد. ما مي خواهيم يك همچو حكومت عدلي ايجاد كنيم... (4)

سيره حكومتي امام علي (علیه السّلام)
اگر فرض كنيد يك نفر مثل حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ حكومت داشته باشد در يك مملكتي سيره او را وقتي كه اهل اين مملكت ببينند كه زندگي خودش چي هست چه جور اعاشه مي كند با دار و دسته خودش چه جور رفتار مي كند اولاد خودش چه جور هستند زندگي اولاد خودش چه جور هستند اصحاب خودش چطور هستند قوم و خويشهاي خودش چطور هستند بستگان نزديكان خودش چطور هستند وقتي توده مردم نگاه كردند كه رئيس مملكتشان وضع خوراك و پوشاكش از خود آنها كمتر است وقتي كه مي آيد نماز جمعه مي خواهد بخواند چون يك پيراهن دارد شسته و تر پوشيده است به حسب تاريخ بالاي منبر وقتي خطبه مي خواند دامنش را اينطور مي كند كه خشك بشود يك پيراهن دارد وقتي كه دو تا پيراهن كرباس مي خرد خوبش را مي دهد به قنبر به حسب تاريخ و بدش را خودش تنش مي كند وقتي آستينش بلند است آستينش را از اينجا پاره مي كند ديگر لب آستين بايد چه بشود و چه بشود ندارد وقتي مردم ديدند يك همچو موجودي... بر سرتاسر كشورهاي زياد در مقابل كشور ايران حكومت دارد يعني ايران جز حكومت او مصر جز حكومت او حجاز جز حكومت او عراق جز حكومت او يمن و امثال ذلك همه جز حكومت اوست ولي وقتي كه زندگي اش را مي بينند مي گويند ببينيد يك همچو زندگي مي كند يك همچو موجودي كه آن سعه مملكتش هست خودش وقتي يك قاضي را تعيين كرده است به حسب تاريخ وقتي كه دعوا مابين خودش و يك نفر يهودي واقع مي شود قاضي احضار مي كند نمي گويد من حاكم ام حاكم يك همچو جايي تو هم نوكر مني قاضي من هستي منصوب از قبل من هستي اين را نمي گويد مي آيد مي نشيند مقابل قاضي وقتي قاضي مي گويد كه يا ابالحسن مي گويد اين حرف را نزن نسبت به من با او فرق نگذار تو قاضي هستي نبايد فرق بكند وقتي هم حكم بر ضدش مي دهد قبول مي كند.
اسلام اين را مي خواهد ما كه فرياد مي زنيم كه حكومت اسلامي و (اصلاح مي شود) وقتي مملكت يك همچو موجودي راسش باشد جمهوري اسلامي البته ما نمي توانيم يك همچو موجودي پيدا كنيم خودش هم فرمود كه شما قدرت بر اين نداريد لكن اعانت كنيد مرا به تقوي اعانت كنيد مرا به سداد و درستكاري... (5)

پی نوشتها:

 1 ـ صحيفه امام ـ ج 4 ـ صفحه 151 و 152
2 ـ صحيفه امام ـ ج 4 ـ صفحه 198
3 ـ صحيفه امام ـ ج 4 ـ صفحه 221
4 ـ صحيفه امام ـ ج 6 ـ صفحه 57
5 ـ صحيفه امام ـ ج 7 ـ صفحه 258
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی

{jcomments on}

نوشتن دیدگاه

ارسال