133u1463199258ivk1w img 20160513 235235

منبع - سایت آیین فرزانگی

حکیم ابوالقاسم فردوسی
آفریدگار سند هوّیت ملی ایرانیان
حکیم توس، فردوسی بزرگوار که نام صحیح وی ابوالقاسم منصوربن حسن بوده است، در اوایل قرن چهارم نزدیک به یکهزار و یکصد سال پیش در دهکده ی باژ از دهستان طابران توس متولد شد.
خانواده ی فردوسی از طبقه ی محترم دهقانان خراسان و از رفاه مادی و معنوی برخوردار بودند و خود «… فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنانکه به دخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود….». فردوسی مردی گشاده زبان و سخندان و به زبان عربی مسلط و به زبان پهلوی آگاه بود.
با آنکه وی در جوانی، برومند و خوش سیما و سخنوری با فرهنگ بود و می توانست با حضور در مجامع شاعران متعارف و شعرفروشان به شهرت و تنعم و کامروایی نایل آید، اما با برخورداری از فرهنگ و دانشی سزاوار، نه فقط چشم از آن همه جلال مرحمتی پوشید، بلکه نقد حیات و ثروت و نیروی جوانی خود را نثار ایران کرد. او سودای انجام و آغاز کاری سترگ را در سر می پروراند کاری که فقط از عهده ی عاشقان راسخ برمی آید.
فردوسی از روزگار جوانی در پی یافتن تاریخ و کارنامه ی شهریاران باستان از کِی نخستین تا یزدگرد شهریار بود. و در این راه به جست و جوی نسخه ی پهلوی خداینامک که به عربی برگردانده شده بود و دیگر منابع در این زمینه همچون شاهنامه ی منثور ابومنصوری و آثار دقیقی پرداخت. پیش از این نیز مسعودی مروزی، ابوالمؤید بلخی و ابوعلی بلخی نیز شاهنامه هایی به نثر یا نظم نوشته بودند و احتمالاً بر آنها نیز دست یافته بود.
فردوسی در جمع آوری همه ی منابعی که به نحوی به اساطیر و حماسه های ایرانی مربوط می شد همت گماشت تا دستمایه ی کار سترگش هر چه غنی تر باشد. و به گواهی شاهنامه در فرهنگ ایرانی و معارف اسلامی قوی مایه و از فلسفه و علوم عصر خود بهره مند بود، به خوبی بر اوضاع و احوال روزگار خویش نیز اشراف داشت.
فردوسی از اندیشه های ضد ایرانی و ضد شیعی خلیفه القادربالله با خبر بود. با افول دولت سامانی و بخت بلند محمود غزنوی که با همه ی اقتدار سر به فرمان خلیفه داشت در هنگامه ای که محمود «… بهر قدر عباسیان انگشت در کرده بود و در همه ی جهان قرمطی می جست تا بر دار کند»، به ذم تازیان، ذم ترکان و طرفداری آشکار از تشیع و آل علی (ع) و بالاخره پاسداشت نژادگی و ایرانی بودن پرداخت.
بیان چنان مطالبی موجب ابراز خصومت آشکار و نهان غلام زادگان ترک نژاد و عمال وی با فردوسی شد تا جایی که حتی از تدفین جنازه ی او در گورستان مسلمانان جلوگیری کردند. در چهار مقاله ی عروضی در این باره می خوانیم مذکری که در طایران بود بر جنازه ی وی نماز نخواند و حتی «گفت من رها نکنم تا جنازه ی او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود…. تا آنکه درون دروازه، باغی بود از ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند….». این بود حال و هوای روزگار فردوسی و پادافره پاس داشتن چنان اندیشه هایی.
فردوسی بنا به انگیزه هایی که گفته شد از جوانی به سرودن شاهنامه پرداخت.

سخـن را نگــه داشـتـــم ســـال، بیـست
بــدان تــا ســزاوار ایــن گــنج کـیـست
اما در پیری و تنگدستی به پیشنهاد دوستی با افزودن ملحقاتی بر آن نسخه ای از شاهنامه را تدوین و تقدیم محمود کرد. که بد عهدی محمود، مجالی دیگر برای وی فراهم نمود تا احساس درونی خود را نسبت به ترکان غزنوی و به خصوص سلطان محمود آشکارتر بیان سازد و در این راه در آن سن کهولت متحمل آوارگی و مشقت بسیار شد. بگذریم.
گفته شد که فردوسی فرزند قرن چهارم است. آفرینش فردوسی به هیچ روی اتفاقی نبود از پایان کار ساسانیان دلاورمردانی از میان مردم ایران به پا خاستند. قرن چهارم، قرن تازه نگاه داشتن خون بابک و مازیار بود، این مردم مقدمه ی شاهنامه را می نوشتند. روزی که فردوسی بر شاهنامه نقطه ی پایان نهاد چهار قرن از جانبازیهای مبارزان ضد بیگانه می گذشت. ما نام این مبارزان را نمی دانیم، اما می دانیم که مردم سراسر ایران بودند. کار سترگ فردوسی در تداوم همین مبارزات شأنی دیگر می یابد.
فردوسی از خاک خراسان برخاست. روزی که او شاهنامه را آغاز کرد، کشور ایران چند پاره بود، مردم ایران که در آن همه تشتت سیاسی و اجتماعی وحدت ملی خود را از یاد برده بودند، دیگر بار با دین و تمدنی تازه، آگاه به هوّیت خود متولد می شدند. تاریخ تکیه گاه این هوّیت بود و زبان جلوه گاه آن. درخت تازه ای در آب و هوای اسلام پرورش یافته بود، اما بر زمین خاطره ی قومی خود.
حکیم فردوسی از بلندای منظری که حکمت وی او را بر آن نشانده بود، بر این نکته وقوف داشت که سخن هم ماده ی دانش و هم وسیله ی انتقال یعنی ادامه ی حیات آن است. سخن همین پیوند را نیز با تاریخ دارد. یعنی تاریخ در سخن و از راه سخن به تکوین می رسد و می ماند. او به خوبی پی برده بود که در دوره ای زندگی می کند که فقط زبان و تاریخ قادر به احیای خاطره ی قومی ایرانیان و به اهتزاز درآوردن درفش هوّیت دیرین اوست.

یکپارچگی تاریخ و زبان در شاهنامه به کمال می رسد. با صحت و سقم داستان ها کاری نیست، بلکه صحبت بر سر استنباط از تاریخ است. از همین روست که می گوییم هوّیت ملت ما بر شالوده ی زبان و تاریخ استوار است که فردوسی پایه ریز آن بود. در عظمت فردوسی و یادگار پرقدر او هر چه گفته آید باز هنوز ناگفته ها هست. اما در اینجا دیگر بسنده می کنیم.
شاهنامه از همان روزگاران دست به دست می شد و به اقتضای مکان و موقعیت حتی به عربی هم ترجمه شد. (شاهنامه ی بنداری اصفهانی در حدود سال ۶۲۰ هجری)، تا این زمان که بسیاری از پژوهشگران اروپایی نیز سر سر بر آستان آن فرود آوردند؛ شاهنامه چاپ مسکو، چاپ ژول مُل فرانسوی …. تلاش عظیم استاد جلال خالقی مطلق و بالاخره حاصل سال ها ممارست و شاهنامه پژوهشی استاد مصطفی جیحونی، که اینک پیش روی ماست. کاری که حاصل مرارت، دقت و وسواسی عالمانه است.

منابع
امامی نائینی، محمود (گردآورنده). که از باد و باران……، انتشارات حافظ، تهران، ۱۳۶۸٫
جیحونی، مصطفی. شاهنامه ی فردوسی (کتاب صفر)، شاهنامه پژوهشی، اصفهان، ۱۳۷۹٫
مسکوب، شاهرخ. هویت ایرانی و زبان فارسی، باغ آینه، تهران، ۱۳۷۳٫

{jcomments on}

نوشتن دیدگاه

ارسال