دکتر محسن نوغانی
دانشیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد
مشق هایت کو ؟ یادداشتی بر مناسک گرایی آموزشی
یاد معلم دوره ابتدایی ام بخیر. او در ذهنم همیشه مظهر مشق و تکلیف مدرسه بود. هنوز هم بعد از حدود 45 سال، دفتر کاهی و مدادهایی که زود می شکست و مجبور بودیم دم به دم با سرکن (در لهجه مشهدی معادل مداد تراش است) سرشان کنیم، در ذهنم است. معلم مدام مشق می گفت و ما هم مدام مداد سر می کردیم و دفتر مشق کاهی مان پرمی شد از تکرار داستان تصمیم کبری و کوکب خانم. بدون اینکه بفهمیم چه می نویسیم، فقط خوشحال بودیم که به بهای سربریدن چند مداد و سیاه کردن برگهای دفترکاهی، از ماراتن رونویسی سربلند بیرون می آمدیم. البته در این میان کم نویسی هم شده بود بخش لاینفک مشق نویسی مان. خوب دیگر به اصطلاح آب قاطی مشقهایمان می کردیم و از خط چهارم یکباره به خط دهم می پریدیم. البته معلم هم به خوبی می دانست که در مشق هامان چه خبر است و چگونه داستان کوکب خانم را با سانسور به یک داستان بی سروته و ابتر تبدیل کرده ایم.
طبق یک سنت آموزشی و بر پایه مناسک گرایی، زنگ اول هر روز دفتر مشقمان را باز می کردیم و به فرمان معلم ورق می زدیم و او با خودکار قرمز خط بطلانی بر متون ادبی ما می کشید و بصورت نمادین به ما می فهماند که سزای چنین مشقی، همین است؛ مشقی که حتی ارزش نگاه کردن را هم ندارد!
تازه، بعضی وقتها که معلم حوصله خط زدن مشقها را نداشت و یا خودکار قرمز همراهش نبود، از اسلوب بلیط پاره کن ها استفاده می کرد؛ چند صفحه از مشقمان را مثل بلیط های مسافران یک اتوبوس یا تماشاگران سینما پاره و آن را از درجه اعتیار ساقط می کرد. حتی فرصت نمی کرد که با دقت به بلیطهایمان دقت کند تا متوجه شود که با بلیط اتوبوس وارد سینما شده ایم!
اما وای به حال کسی که به این مناسک گرایی آموزشی تن نمی داد و دفتر مشقش نشانی از مشق های جعلی نداشت و دست خالی به کلاس می آمد.کم نویسی و جازدن و درشت نوشتن به از دست خالی بودن!
خوب دیگر هم ما و هم معلم در تله ساختاری نظام آموزشی مناسک گرا گیر افتاده بودیم. همه مان نقش بازی می کردیم .حتی والدین مان هم این صورت گرایی را با جان ودل پذیرفته بودند و اگر یک شب بی مشق بودیم و دست به قلم نمی بردیم، فورا می گفتند مگر به شما مشق نگفتند؟ این دیگر چه مدرسه ای است؟ عجب سرنوشت مشابهی دارند این مشق و دارو. اگر کسی دکتر می رفت و حسب تشخیص پزشک دارو براش تجویز نمی شد، فورا بیمار و اطرافیانش اعتراض می کردند که آقای دکتر چرا دارو ننوشتی ؟ بالاخره از پزشک هم انتظار می رفت که با تجویز داروهای جوراجور، بیمار را بدون مشق نگذارد و مناسک گرایی پزشکی را رعایت کند.
همین صورت گرایی و ناکارامدی نظام آموزشی بود که ایوان ایلیچ متفکر حوزه تعلیم وتربیت، در نقد آن کتاب معروف مدرسه زدایی (Deschooling) را نوشت و گفت که عطای این مدرسه را باید به لقایش بخشید.
پائولو فریره متفکر برزیلی هم کتاب آموزش ستمدیدگان را در نقد نظام آموزش و پروش حاکم بر جوامع سرمایه داری نوشت و بر این اعتقاد بود که محصول چنین نظامی تربیت کودکانی منفعل و ستم پذیر است. او به درستی برای چنین آموزش و پرورشی از مفهوم آموزش و پرورش بانک مانند استفاده کرد.
در دهه های اخیر برخی از جامعه شناسان، نظریه مقاومت را مطرح کردند ایده اصلی آنها این بود که مدرسه منویات خودش را که با نیازها، توانایی ها و آمال بسیاری از دانش آموزان بیگانه است، بر آنها تحمیل می کند و طبعا دانش آموزان هم بیکار نمی نشینند و به اصطلاح دست بسته عمل نمی کنند و هر طور که زورشان برسد عمل می کنند و معلوم است دیگر چنین دانش آموزانی چه مشقی تحویل معلم خواهند داد!
اما فکر نمی کنم صورت گرایی و مناسک گرایی آموزشی فقط به دوره ابتدایی محدود شود. مگر پروژه ها و تکالیفی که دانشجویان تحویل ما می دهند ماهیتا با مشقهای دوره کودکی خودمان تفاوتی دارد؟ آیا چسباندن مطالب اخذ شده از سایتها و مقالات دیگران بدون ذکر سند و حتی بدون اینکه یکبار ویرایش شده باشد و دانشجو و استاد آنرا به درستی خوانده باشند، نمونه ای از صورت گرایی و مناسک گرایی آموزشی به روز شده نیست ؟
فقط بجای دفتر کاغذی، فلش مموری و سی دی و به جای مداد، صفحه کلید کامپیوتر جایگزین شده است؛ همین و بس !